ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ترانه هستی من

رستوران

ترانه خانم شیطون بلا ، دیروز رفته بودیم رستوران، اینقدر تو محوطش بازی کردی که نگو، موقع غذا خوردن نمی‌دونی چه‌کار کردی ، نشسته بودی روی میز و همه چیزو بهم ریختی ، از رو میز همه چی رو پایین می‌انداختی و می‌خندیدی و برنج‌ها رو رو میز پخش کرده بودی و کف پاهات هم برنجی بود، خلاصه حسابی اونجا رو گذاشته بودی رو سرت، البته صندلی کودک داشت ولی تو روش ننشستی، ما هم موقع بیرون اومدن کلی خجالت کشیدیم و معذرت خواهی کردیم. این عکس رو هم تو محوطه رستوران گرفتیم.       ...
4 شهريور 1392

سکوت

سلام دخترم الان تیرماه است و تو خوب راه میری و میدوی، امروز تو آشپزخانه داشتم کار می‌کردم که دیدم از تو هیچ صدایی در نمی‌یاد ترسیدم که نکنه رفته باشی روی تخت ما، یهو دیدم تو راهرو واسه خودت در سکوت کامل دراز کشیدی و انگشت به دهن این ور و اون ور رو نگاه می‌کنی همون موقع ازت عکس گرفتم الهی قربونت برم بی‌صدا دارز کشیده بودی و این‌ور و اون‌ور رو نگاه می‌کردی.   ...
4 شهريور 1392

اولین عینک

دختر گلم همانطور که من و امیر قول داده بودیم امروز برات عینک خریدیم، عینکتو امیر انتخاب کرد، عینک خیلی قشنگیه و چه قدر هم بهت میاد، الهی قربون اون چشمهای قشنگت بشم، البته تو یه لحظه هم آروم نموندی تا یه عکس خوب ازت بگیریم  برای همین عکسهات اینحوری شد   ...
4 شهريور 1392

روزهای قشنگ

امروز عصر با امیر رفتی بلوار تا کمی بازی کنی وقتی برگشتی حسابی کثیف شده بودی، امیر تو رو برد حمام، روی صندلی نشسته بودی و داشتی آب‌بازی میکردی حدودا نیم ساعت تو حموم بودی و حسابی بازی کردی، البته دختر گلم نمی‌دونم چرا از وان خودت بدت میاد یا می‌ترسی؟ چون هر وقت وان خودت رو میارم بیرون فرار می‌کنی و تو حموم نمی‌یای، با این حال اینقدر تو حموم با امیر بازی کردی که وقتی اومدی بیرون گرفتی خوابیدی، الهی فدای اون صورت ماهت بشم که مثل یک فرشته‌ی کوچولو خوابیدی، خوابهای خوب ببینی.   ...
4 شهريور 1392

کفش

عزیز دل مامان و بابا سلام امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی، دختر گل ما دیگه داری بزرگ می‌شی امروز رفتیم دنبال امیر وقتی برگشتیم ، تو حیاط داشتی بازی می‌کردی که دیدیم کفش‌های منو برداشتی  و داری پات می‌کنی بعد که دیدی نمی‌تونی این کارو بکنی کفش‌ها  رو تو دستت گرفته بودی و تو حیاط راه می‌رفتی و بعد خسته شدی و نشستی رو زمین و با کفش ها بازی کردی، قربون اون پاهای کوچولوت بشم .   ...
3 شهريور 1392

اولین مسافرت

در تاریخ 1391/09/01 اولین مسافرت با ترانه رفتیم شمال، خیلی خوب بود برخلاف تصوراتمون ترانه خیلی ما رو اذیت نکرد ولی گهگاهی توی ماشین گریه می‌کرد  و بعد هم خوب می‌خوابید. اینجا داریم از شمال برمی گردیم ببین چه خوشگل خوابیده عاشقتیم عزیزم....     ...
2 شهريور 1392

اولین نقاشی

سلام ترانه جون خوبی عزیرم، سه هفته پیش امیر نشسته بود پای کاراش و تو هم دور و بر امیر بودی و با کاغذهاش بازی میکردی و یه نقاشی هم کشیدی و این چیزی رو که تو برای اولین بار روی کاغذ کشیدی نگه داشتیم تا وقتی بزرگ شدی ببینی، اینو بهت بگم که تو اصلا نمی‌زاری امیر به کارهاش برسه از بس که همه چیزشو به هم می‌ریزی و فقط وقتی که خوابی امیر می‌تونه به کارهاش برسه. دختر گل ما یدونه است....    ...
1 شهريور 1392

جاروبرقی کوچولوی من

  امروز هم مثل هروز چند بار خونه رو تمیز کردم  چون تو مثل یک جاروبرقی کوچولو هر چیزی رو که ببینی بلافاصله میزاری تو دهنت، داشتم خونه رو تمیز می‌کردم که دیدم کیف منو باز کردی و داری دستمال کاغذی رو می‌خوری شانس آوردم قورت نداده بودی زود درآوردمش و تو همش سعی می‌کردی دستمال رو از من بگیری و من حواست رو پرت کردم و تو یادت رفت، در حال جمع کردن کیفم بودم که دیدم داری لباسها رو از روی رخت‌آویز می‌کشی کلی ترسیده بودم اگه خدای نکرده رخت‌آویز می‌افتاد روت چی؟ من می‌مردم زود رخت‌آویز رو جمع کردم گذاشتم تو کمد، تو هم هر چند وقت یکبار در کمد رو باز می‌کردی و بالاخره تونستم از یادت ببرم، خ...
31 مرداد 1392

جیگر طلا

دختر گلم پس تو کی حرف می‌زنی؟ الان یکسال و یک ماهه هستی و فقط چند تا کلمه دست و پا شکسته می‌گی، ما خیلی دوست داریم که تو زودتر حرف بزنی، من و امیر همش با تو حرف می‌زنیم که تو زودتر به حرف بیای وقتی باهات حرف می‌زنیم تو جواب ما رو میدی ولی ما نمی‌فهمیم که تو چی میگی، الان میگی ماما و بابا و اب ...     ...
31 مرداد 1392