بازم عمو پورنگ
سلام قشنگم الان ساعت 11:55 دقیقه ظهر روز چهارشنبه 10 مهر 1392 است و تو خوابی و من از این فرصت استفاده کردم تا بیام کمی برات بنویسم ، امروز صبح از ساعت 8 بیدار شدی و دیگه نخوابیدی و واسه خودت بازی میکردی میز وسط مبلها رو چسبوندم به مبلها و تو هی میرفتی روی میز و از روی اون میرفتی رو مبل یه نفره و میرفتی رو دونفره و بعد از چندبار تو این کار تبحر پیدا کردی و سریع این کار رو انجام میدادی و ذوق میکردی و جیغ می زدی و میخندیدی، خدا رو شکر از صبح که پاشدی خیلی کم بهم گیر دادی و بهم چسبیدی و من بعد مدتها با آرامش تونستم یخچال و فریزر رو تمیز کنم ، امروز هم مثل هر روز رفتی کنترل دستگاه رو برداشتی و دادی و جلوی...
نویسنده :
ترانه❤️
23:53
ویروس لعنتی
سلام دخترم امروز 21 مهر 1392، ساعت 2:19 دقیقه است و تو مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی، دختر گلم امروز دیگه تحمل نداشتم و تو رو بردم دکتر با اینکه تو خیلی سرحال هستی و هیچ نشانهای از مریضی نداری ولی روی زبونت از جمعه صبح آفت زده و من حس میکردم که جمعه شب تنت کمی گرمتر از روزهای دیگه است ولی امیر میگفت که نه، تب نداره و تو حساس شدی خلاصه امروز بردمت دکتر، بگذریم که اونجا رو گذاشته بودی رو سرت هی راه میرفتی و میاومدی دست منو میگرفتی که بریم بیرون تو راهپله ها و تو بیرون رو تماشا کنی ولی آخراش دیگه خسته شده بودی موبایل منو ازم گرفتی و داشتی بازی میکردی که افتاد پایین و گوشیم از کار افتاد و همون موقع ن...
نویسنده :
ترانه❤️
8:44
اولین دندان آسیاب
سلام عزیز دل مامان اوایل هفته گذشته خیلی هفته بدی بود چون تو خیلی حالت بد بود و از جمعه شب تا سهشنبه شب اصلا خوب نمی خوابیدی و تا صبح همش بیدار میشدی و بیقراری و گریه میکردی و تو بغل من میخوابیدی تا میگذاشتمت زمین دوباره گریه میکردی و من همش شب تا صبح بیدار بودم و دوست داشتم زودتر صبح بشه چون تو روز کمتر بیقراری میکردی و اصلا غذا نمیخوردی ولی بالاخره از چهارشنبه دیگه خوابت خوب شد و کمی غذا هم خوردی، داشتم باهات بازی میکردم و تو هم میخندیدی که دیدم سمت چپ لثه بالاییت دندن آسیاب درآوردی و سمت راست هم زیر لثه ات سفیده و دندون از زیرش معلوم بود خیلی خوشحال شدم و به همه گفتم ، دخترم مبار...
نویسنده :
ترانه❤️
8:43
بازی های ترانه در یکسال و سهماهگی
خوشگل خانومی مامان و بابا داری بزرگ میشی و خودت با ما بازی میکنی امروز خسته و کوفته نشسته بودم که تو از پشت ستون دراومدی و به من نگاه کردی و با خندههای زیبات گفتی"د" یعنی دالی و وقتی میدیدی من بهت توجه میکنم هی این ور ستون و اون ور ستون میرفتی و قائم میشدی و میاومدی بیرون و میگفتی: "د" الهی دورت بگردم.......... امشب نشسته بودیم و امیر طبق معمول پای کاغذاش بود و من دستهاتو گرفته بودم و تکونت میدادم و تاب تاب عباسی برات میخوندم و آخرش هم بغلت میکردم و کلی با هم میخندیدیم و وقتی تموم می شد تو هی هلم میدادی یعنی دوباره و چندبار این کار رو کردیم و امیر کارش تموم شد و به داد...
نویسنده :
ترانه❤️
12:23
اولین نقاشی ترانه روی پاهاش
نقاش خوشگل مامان و بابا چند روز پیش من کاغذ و خودکار برداشته بودم میخواستم چیزی رو یادداشت کنم که تو خودکار رو ازم گرفتی و داشتی برای خودت بازی میکردی که دیدم تمام پاهات و بلوزت رو خوکاری کردی و منم ازت عکس گرفتم البته نمیموندی و همش میخواستی فرار کنی و به نقاشی کشیدنت ادامه بدی. ...
نویسنده :
ترانه❤️
14:31
سرسره
دختر گلم امروز من و تو و امیر با هم رفته بودیم رستوران و تو اونجا کلی بازی کردی، اولش من تو رو میگذاشتم روی سرسره و و با دست میگرفتمت تا بیای پایین آخه خیلی میترسیدم که بهت چیزی بشه ولی بعدش خودت به تنهایی از بالا سر میخوردی و میاومدی پایین و کلی ذوق می کردی و وقتی پایین میرسیدی به تقلید از بچههای دیگه برعکس سرسره رو میخواستی بری بالا البته یه کمیخودت بالا میرفتی و بعد من کمکت میکردم و تا آخرش بالا میرفتی و خودت سر میخوردی میاومدی پایین حسابی بهت خوش گذشت و نمیخواستی از سرسره دل بکنی الهی دورت بگردم ..... ...
نویسنده :
ترانه❤️
9:00
اولین بله
سلام به عزیزترین دختر دنیا، ترانه جونم امروز 15 شهریور 1392 است و من توی اتاق داشتم کتابها و کاغذها رو جمع میکردم، چون که تمام اتاق پر از کتاب و کاغذو ورق بود، تو در کتابخونهها رو باز میکنی و تا اونجایی که دستت میرسه همه چیزو میریزی پایین، منم هی جمع میکنم و تو میری در کتابخونه رو باز میکنی و تو چشم من نگاه میکنی و دوباره همه رو میریزی زمین، منم دو سه روز بود بیخیال شده بودم و ما تو اتاق روی کتابها و کاغذها راه میرفتیم ولی امروز دیگه همه رو جمع کردم و در کتابخونهها رو هم با کاموا محکم بستم که تو نتونی درهاشونو باز کنی آخه تمام کتابها داغون شده بود، تو و امیر هم توی اتاق بودید و تو ر...
نویسنده :
ترانه❤️
8:26
یه دندون دیگه
سلام عزیزکم چند روز بود که خط تلفنمون مشکل داشت و من نتونستم وبلاگتو به روز کنم ولی امروز درست شد امروز سوم مهر 92 است و چند روز پیش من متوجه شدم یه دندون دیگه درآوردی البته یه کوچولو زده بود بیرون خیلی خوشحال شدم و زود به امیر گفتم امیدوارم همه دندونهات بدون دردسر و درد دربیاد..... من و امیر هفته پیش رفتیم برات کتونی خریدیم و تو این کتونی رو خیلی دوست داری هر روز میاری به ما میدی و با حرکات و حرفهایی که ما متوجه نمیشیم بهمون میفهمونی که پام کن و دیگه اونها رو از پات در نمی یاری و از صبح تا شب با اونها تو خونه راه میری الهی قربونت بشم ماشاءا... تو خونه اصلا نمیشینی همش در حال راه رفتن و فعالیت کردن هستی به خاط...
نویسنده :
ترانه❤️
12:18