ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ترانه هستی من

بازی جدید ترانه

جیگر طلا بزرگ شدی و حسابی شیرین و دوست داشتنی، امروز داشتم سشوار می‌کشیدم اول اومدی کنار من نشستی و بعدش شروع به بازی کردی و بعدش من یهو دیدم که دستهاتو می کنی تو گوشهات و در می‌آری و صدای سشوار کم و زیاد می‌شد و خوشت اومده بود و هی این کار رو تکرار می کردی و ذوق می‌کردی
25 دی 1392

کلمات عسلم

دختر گلم سلام امروز بعد از یه مدتی اومدم وبلاگت رو به روز کنم متاسفانه مودم به خاطر نوسان برق خراب شده و من نتونستم برات بنویسم.... توی این مدت تو کلمات جدیدی می‌گی مثل جوجو، انار، نوم یعنی نون،  امی یعنی امیر،آنا یعنی آرمینا، نی‌نی..... هر روز یه کلمه جدید می گی البته هر کلمه‌ای رو که من زیادی بهت می‌گم تکرار نمی‌کنی الهی دورت برگردم ان‌شا‌ء‌ا... هر چه زودتر حرفهای زیبا بزنی
25 دی 1392

بدون عنوان

دخترم طبق معمول همیشه وقتی که تو خوابی و من کارهامو انجام دادم وقت می‌کنم بیام و یه سری به وبلاگت بزنم الانم ساعت 2:37 دقیقه ظهر روز 26 آذره و من کارهامو انجام دادم  و اومدم اینجا چون وقتی که تو بیداری اصلا نمی‌تونم این کار رو انجام بدم ، اینقدر اذیت می‌کنی و به همه چی دست می‌زنی و داد و بیداد می‌کنی که من ترجیح میدم  کارهای دیگرم رو انجام بدم به هر حال اینم مقتضی سنته عزیزم....... رفته بودیم شهروند خرید، بعضی از  بچه‌ها سوار ماشین سبددار شده بودند و تو هی اونها رو نگاه می‌کردی و دوست داشتی سوار بشی ولی حواست هم زود پرت می‌شد و به وسیله‌ها دست می‌زدی و بازی می‌کردی ولی س...
26 آذر 1392

بدون عنوان

دختر گلم هر روز که می‌گذره به کارها و حرکات جالبت اضافه می‌شه چند روز پیش شلوار جینت رو برداشته بودی و می‌خواستی پات کنی و با سعی و تلاش بالاخره یه لنگشو پات کردی ، الهی دورت بگردم  هفته پیش که هوا بارونی بود تو رو برده بودیم بیرون ، وقتی برگشتیم خونه تو ، تو حیاط نمی‌اومدی و رفتیم تو بارون راه رفتیم  خلاصه اینقدر دویدی و راه رفتی و ما به زور و با هزار ترفند آوردیمت خونه....     ...
26 آذر 1392

یک روز گرم پاییزی

عسل مامان و بابا خوبی؟ امیدوارم همیشه خوب باشی دیروز هوا آفتابی بود و خیلی سرد نبود تصمیم گرفتم ببرمت بیرون ،سر ظهر وقتی مدرسه‌ها تعطیل شده بود رفتیم بیرون  تو هم که شیطون بلا، اول وایستادی و این ور و اون ور رو نگاه کردی و تصمیم گرفتی و رفتی به پسربچه‌هایی که داشتن توپ بازی می‌کردن نگاه کردی و بعدش رفتی پیش دختر دبستانی‌ها و اونا یه کمی نازت کردن و باهاشون بای‌بای کردی و  همون موقع پسر بچه‌ها توپشونو گذاشته بودن یه گوشه و داشتن استراحت می‌کردن رفتی توپشون برداشتی و یه کمی به تقلید از اونا با پاهات توپ رو این‌ور و اون‌ور انداختی و بعدش دیدی بچه‌ها دارن از آبخوری پارک آب می‌خور...
25 آذر 1392

نه

سلام به همه زندگیم ترانه، این روزها یه کمی درگیر بودم و نتونستم وبلاگت رو به روز کنم .......... دختر گلم یاد گرفتی هر چی ازت می‌پرسیم می گی: نه ، مثلا ازت می‌پرسم ترانه آب می‌خوری می‌گی: نه،  خلاصه هر چی می پرسیم با خنده نگاه می‌کنی و می‌گی: نه حالا این جواب تو شامل آره هم می شه یعنی چون هنوز معنی نه رو نمی‌فهمی به جای آره، نه می‌گی....     ...
25 آذر 1392

بارون

 سلام به همه زندگیم، امروز 5 آبان 1392 هست و تو برای اولین بار بارون رو توی زندگی قشنگت دیدی البته بارون رو دیده بودی ولی الان چون بزرگتر شدی و به همه چی دقت می‌کنی و در حال کشف کردن دنیای خودت هستی بارون برات جالب بود ( چون پارسال خیلی کوچیک بودی و بارون رو نمی تونستی درک کنی) دیشب داشتیم می‌رفتیم خرید که بارون شروع به باریدن کرد و تو با دستهای خوشگل و کوچولوت به شیشه ماشین اشاره می‌کردی و با ذوق خاصی می‌گفتی" ا "؛ الهی قربونت بشم عزیزکم...... راستی یه چیز جالب دیگه امروز انجام دادی، عروسکت رو بغل کرده بودی و میگفتی" پیش پیش پیش" و وقتی دیدی من دارم نگاهت می‌کنم اومدی کنار من نشستی و دوباره حرکتت رو تکرار کرد...
27 آبان 1392

کارهای جدید دخترم

سلام به جیگر طلای مامان و بابا، الان ساعت 7:30 دقیقه صبح روز 20 آبانه و تو خوابی الهی قربونت بشم عزیزکم، وای ترانه ازدست تو دیگه دارم دیوونه می شم اصلا نمی‌زاری هیچ کاری بکنم همش جیغ میزنی و می‌یای دستهای منو می‌گیری و می‌بری تو اتاق تا بغلت کنم و بتونی به وسیله‌ها دست بزنی و نسبت به آشپزخونه هم حساس شدی و تا می‌رم تو آشپزخونه می‌یای زیر دست و پام و هی هولم می‌دی و اگه نیام گریه الکی می‌کنی خلاصه جدیدا خونه ما شده مثل خونه کسانی که خونه تکونی دارن چون تا من جمع می‌کنم به دقیقه نکشیده تو همه چی رو دوباره به هم میریزی، دیروز داشتم جمع و جور می‌کردم که دیدم از تو صدایی در نمیاد و همون موقع ...
27 آبان 1392

عروسک زیبای ما

سلام به بهترین هدیه زندگیم، امروز 26 آبانه و ساعت 9:20 دقیقه صبحه و تو خوابی البته تو هر روز ساعت 8 از خواب بیدار می شی و من خودمو میزنم به خواب و وقتی میبینی من خوابم شیر می‌خوری و دوباره می‌خوابی، عزیز دلم کارهای جدیدی یاد گرفتی دیروز میوه پوست کندم و دادم بهت گفتم ببر بده به امیر و تو هم بردی دادی ، الهی دورت بگردم دیگه کم کم داری حرفهای ما رو متوجه می شی ........ دو سه روزه انگشتت رو می‌زاری جلوی دهنت و می‌گی"سسسسس" مثل علامت سکوت، اینو از دایی یاد گرفتی اون روز جلوی تو این کار رو کرد و تو هم تکرار کردی و الان وقتی بهت می گییم ترانه بگو سسسس تو این حرکت رو انجام می‌دی.... دخترم دیروز داشتم جاروبرقی می‌کش...
27 آبان 1392